عشق بازی با خدا

حرف دل با خدا

عشق بازی با خدا

حرف دل با خدا

 

سبکباران خرامیدند و رفتند 

مرا بی چاره نامیدند و رفتند

سواران لحظه ای تمکین نکردند

ترحم بر من مسکین نکردند

سواران از سر نعشم گذشتند  

فغان ها کردند و بر نگشتند

اسیر و زخمی و بی دست و پا من

رفیقان این چه سودا بود با من

رفیقان رسم همدردی کجا رفت

جوان مردان جوان مردی کجا رفت

مرا این پشت مگذارید بی تاب

گناهم چیست پایم بود در خاک

اگر دیر آمدم مجروح بودم

اسیر قبض و بسط روح بودم

در باغ شهادت را نبندید

به ما بیچارگان زان سو نخدید

رفیقانم دعا کردند و رفتند

مرا زخمی رها کردند و رفتند

رها کردند در زندان بمانم

دعا کردند سرگردان بمانم

شهادت نردبان آسمان بود

شهادت آسمان را نردبان بود

چرا برداشتند این نردبان را ؟

چرا بستند راه آسمان را ؟...

 

 

 با همه لحن خوش آوانیم

دربه در کوچه ی تنهاییم

ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر

نغمه ی تو از همه پور شورتر

کاش که این فاصله رو کم کنی

محنت این قافله رو کم کنی

کاش که همسایه ی ما می شدی

مایه ی آسایه ی ما می شدی

هر که به دیدار تو نائل شود

یک شب حلال مسائل شود

دوش مرا حال خوشی دست داد

سینه ی ما را اتشی دست داد

نام تو بردم لبم آتش گرفت

شعله به دامان سیاوش گرفت

نام تو آرامه ی جان من است

نامه ی  تو خط امان من است

ای نگهت خاستگه آفتاب

بر من ظلمت زده یک شب بتاب

پرده بر انداز ز چشم ترم

تا بتوانم به رخت بنگرم

ای نفست یارو مدد کار ما

کی و کجا وعده ی دیدار ما ؟

دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد

به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد

به مکه آمدم ای عشق تا تو را بینم

تویی که نقطه ی عطفی به اوج آئینم

کدام گوشه ی مشعر؟ کدام کنج منا؟

به شوق وصل تو در انتظار بنشینم

روا مباد که بر بنده ات نظر نکنی

روا مباد که ارباب جز تو بگزینم ...

 

 

نه بسته ام به کس دل

 

نه بسته کس به من دل

 

چو تخته پاره بر موج

 

 رها رها رها من ....